“گلم”
که صدایت می کنم
شمعدانی
چه اخمی می کند!
مانده ام “جانم” را
چقدر آهسته بگویمت
که هم تو بشنوی
و هم آب از دل هیچ گنجشکی
تکان نخورد.
ا*****************
گلها
شناسنامه ندارند
شناسنامه ی گلها را
به نام دخترها زده اند…!
ا*****************
بهترین نقاش دنیا هم که باشی
زیباترین انتظار را
چشم ها می کشند …
ا*****************
پیرزنی شوم
آلزایمر بگیرم
زنگ بزنم
انگار
پسرم هستی
بگویم
چقدر
دلم
برایت تنگ است
ا*****************
میخواهی
من را
به بیخبری از خودت
عادت بدهی ؟
من
به بیخبری از تو
عادت نمیکنم به نبودنت عادت نمیکنم به بودنت عادت نمیکنم
من
فقط میتوانم
عاشق بشوم
که شدهام
ا*****************
گاهی باید
چترت را ببندی ؛
بگذاری باران
آتشی را که در قلبت روشن است
نم نم
خاموش کند…
ا*****************
آبی که از سرم گذشت
همه چیز را برد
حتی خیالت را …
ا*****************
ﻣﻦ
ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺟﻨﮕﺠﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩﻡ !
ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ
ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺷﻠﯿﮏ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ
ﺑﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺷﻤﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ:
” ﻫﻤﺴﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ
ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﻮ
ﭘﺪﺭﺕ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺸﺖ “
ا*****************
افسردگی بهایی است
که انسان برای شناخت خود می پردازد.
هرچه عمیق تر به زندگی بنگری؛
به همان مقدار هم عمیق تر رنج میکشی…
ا*****************
مشخص نیستند
نه جای زخم هایت
نه آنان که زخمت زده اند
به برکه ها می مانی عزیزم
و هر سنگ که زخمی ات می کند
در تو آرام می شود.
زخم ها زیباترت کرده اند…
چون برکه ها
که با سنگهای خوابیده در بسترشان
زیباترند.
۹۵/۰۹/۰۶
۱
۰
محمد خسروی
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.